جدول جو
جدول جو

معنی خانه بریدن - جستجوی لغت در جدول جو

خانه بریدن(بَ زَ دَ)
غارت کردن. دزدی کردن. چون: شب خانه یا دکانش را بریدند، چنانکه در خانه هیچ نماند. (از آنندراج) :
میتراشد خامه بهر شعر گفتن مدعی
میبرد دیگر نمیدانم کدامین خانه را.
اشرف (از آنندراج).
همیشه گرچه دزد غارت اندیش
بریدی خانه مردم ازین بیش.
سلیم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
راه پیمودن، طی مسافت کردن، سیر و سفر کردن، راه زدن، مانع عبور کسی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ اَ تَ)
غارت کردن. دزدی کردن. (آنندراج) :
خانه صاحبنظران میبری
پردۀ صاحبنظران می دری.
سعدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ زَ دَ)
دانه برداشتن. (آنندراج). فروگرفتن حبه های حبوب و چینه از زمین یکایک. التقاط. (منتهی الارب) : نقر، دانه برچیدن مرغ. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ)
لطف خود را قطع کردن:
گشت چو قلب همه نقدآزمای
سایه بریدم ز همه چون همای.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
قایم شدن. مکان گرفتن. اقامت کردن. (آنندراج) :
اعتمادش بود از روی قیاس
خانه نتوان کرد در کوی قیاس.
مولوی.
یعنی خلاف رأی خداوند حکمت است
امروز خانه کردن و فردا تحولی.
سعدی.
در دلم تا ماه حسنش کرد امشب خانه ای
ابر نیسان شد دو چشم از گریۀمستانه ای.
میرزاصدر (از آنندراج).
، خانه ساختن. خانه درست کردن:
ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
سعدی.
مکن خانه بر راه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام.
سعدی (بوستان).
، خانه کردن آتش، پوشیده ماندن آتش و توسع یافتن آن چنانکه کس نبیند جای آنرا، خانه کردن کمان، کج شدن گوشه های کمان از وضع اصلی خود. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَرْ ری)
آفتاب، ستارگان، فلک هشتم. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
ره بریدن. سفر کردن. سیر نمودن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). طی کردن راه. (فرهنگ نظام). قطع مسافت کردن. (یادداشت مؤلف) :
نهادند بر نامه بر مهر شاه
هیونی بیاورد و ببریدراه.
فردوسی.
بهر چه همی بری راهی که درو نیست
آسایش را روی نه در خواب و نه در خور.
ناصرخسرو.
چو خواهی بریدن بشب راهها
حذر کن نخست از کمینگاهها.
(بوستان).
راهی که مرغ عقل بیک سال میبرد
در یک نفس جنون سبکبال میبرد.
صائب تبریزی (از بهار عجم).
بیابان حرم را طی بپا کردم خطا کردم
بسر باید بریدن راه کوی دلربایان را.
دانش (از بهار عجم).
چون قدمی چند بریدند راه
گشت نگه غرقۀ بحر از شناه.
طاهر وحید (از بهار عجم).
، مانع شدن کاروان را از عبور ازجاده. (ناظم الاطباء) ، راهزنی کردن. (فرهنگ نظام). دزدی کردن در راه کاروان رو. قطع طریق. (یادداشت مؤلف). راه زدن. سرقت در راهها. (یادداشت مؤلف).
- راه بریدن بر کسی،مانع عبور او شدن با تهدید قتال و جدال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ گِ رِ تَ)
بریدن و قطعه قطعه کردن نان، روزی و معاش کسی را قطع کردن.
- نان کسی را بریدن، ممر معاش او را مسدود کردن. وسیلۀ اعاشه را از او گرفتن. او را از نان انداختن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بُ)
عمل خانه بردن. عمل غارت و دزدی:
رقص در پایشان بزخمه گری
ضرب در دستشان بخانه بری.
نظامی.
شاه دانست کان چه شیوه گری است
دزد خانه بقصد خانه بری است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانه بردن
تصویر خانه بردن
غارت کردن، دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه بریدن
تصویر جامه بریدن
جامه بر قد کسی بریدن، پارچه نو قطع کردن و باندازه قامتوی بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
سفرکردن، سیر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان بریدن
تصویر نان بریدن
بریدن نان وبقطعات تقسیم کردن آن، جیره ومواجب کسی راقطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
((بُ دَ))
راه پیمودن، دزدی از مسافران، راهزنی
فرهنگ فارسی معین
مقیم شدن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، لانه کردن، آشیانه ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد